جستجوی در متن گلستان سعدی

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

يکی از ملوک عرب رنجور بود در حالت پيری و اميد زندگانی قطع کرده که سواری از درآمد و بشارت داد که فلان قطعه را به دولت خداوند گشاديم و دشمنان اسير آمدند و سپاه رعيت آن طرف بجملگی مطيع فرمان گشتند. ملک نفسی سرد برآورد و گفت: اين مژده مرا نيست دشمنانم راست يعنی وارثان مملکت.
بدين اميد به سر شد، دريغ عمر عزيز

كه آنچه در دلم است از درم فراز آيد

اميد بسته ، برآمد ولى چه فايده زانك

اميد نيست كه عمر گذشته باز آيد

كوس رحلت بكوفت دست اجل

اى دو چشم ! وداع سر بكنيد

اى كف دست و ساعد و بازو

همه توديع يكديگر بكنيد

بر من اوفتاده دشمن كام

آخر اى دوستان حذر بكنيد

روزگارم بشد به نادانى

من نكردم شما حذر بكنيد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر